شنو محمد

(۱)
[دوستت دارم]
وقتی می‌گویی: دوستت دارم!
تنهایی خودم را به خاطر می‌آورم
و شعرهایم را از یاد می‌برم!
...
بگذار چشم به راهت بمانم و
تمامی روزهایم را بشمارم،
باشد که یاد تو هر روز سراغم بیاید!
...
بگذار به یاد عشقت
به گلدان‌ها آب بدهم و
بال پروانه‌ها را بشورم و
برای گنجشک‌ها دانه بریزم!
...
نگو دوستت دارم!
بگذار شب‌ها بگذرند
و سپیده‌دمان تو را ببینم...
تا که میان رودخانه‌ی تنهایی غرقت کنم.
بگذار که پر و بال کبوترها بسته نباشد و
رد پرواز پروانه‌ها گم نشود!
...
زمانی که می‌گویی دوستت دارم،
عشق،
پشت پنجره می‌میرد و
تنهایی بی‌معنا می‌شود!
...
بگذار، عطر گل‌ها در درونم برقصند و
هر روز با عشق در آینه به خود بنگرم.


(۲)
[خبر نداری بی‌وفا!]
خنده از لب‌هایم رخت بربست،
و روشنایی چشمانم خاموش شد!
غم‌های گذشته‌ام سر بلند کردند،
و هرگز شاد و خندان نشدم.
چه سوت و کور شده آشیانه‌ی شبانه‌هایم!
نه دستی، نه صدایی!
یک‌بار دیگر خیال تو مرا ربود،
روح و فکرم در دستان توست
تو که در اوج مهر و مهربانی هستی،
چرا در حق من چنین سنگ دلی؟!
ای بی‌خبر از غم‌هایم،
ای بی‌خبر از حال و هوایم،
از سر لطف به گذشته برگردانم!
تا دوباره به چشمانت بنشینم.
در آتش بی‌وفایی تو
دیگر تاب و توانی نیست مرا!
ای بی‌خبر از آهم،
ای بی‌خبر از حال و هوایم،
در نذر وفاداری‌ات، مرا هم دخیل بدار،
تا که در ماتم هجرانت، زنده بمانم.



شعر: #شنو_محمد_زاخو
ترجمه به فارسی: #زانا_کوردستانی
دیدگاه ها (۱)

داستانک تعارف

ترجنه‌ی شعرهایی از خالد بن علی المعمری شاعر عمانی

شنو محمد

شنو محمد

شاخه نباتم💙🫂🖇من چه میدانستم بودنت این همه حال خوش دارد. نمید...

فاصله ای برای زنده ماندن جیمین روی زانوهایش جلوی من ماند، مث...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط